loading...
رمان های عاشقانه.بروز ترین سایت رمان
98ai بازدید : 134 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)
داشتم بیرونو نگاه میکردم که گفت:
-چرا اون روز رفتی؟
-دلم نمی خواست باتو برم خونه....
-به نفعته که خونه رفته باشی چون اگه بفهمم جای دیگه رفته باشی بد میبینی....
برگشتم سمتش و گفتم:
-تو در مورد من چی فکر میکنی؟..فکر کردی همه مثل خودتن؟....در ضمن منو تو هنوز باهم عقد نکردیم...بیخود ادا در نیار که اصلا بهت نمیاد
-..............
جلوی یه فروشگاه نگه داشت....باهم رفتیم تو
-هرکدومو که دوست داری انتخاب کن عجله دارم....
نمی خواستم خوردم کنه
-به نفعته که صبر کنی....وگرنه میرم به بابام میگم تا به اون بابات بگه تا آدمت کنه،در ضمن من گفتم که نمی خوام بیام خودت هر روز در خونه ی ما کارت میزنی.....
-باشه...
کابینت هارو انتخاب کردم و رفتیم که سرویس اتاق خوابو انتخاب کنم....یه سرویس از چوب آبنوس که سبز زمردی بود رو انتخاب کردم که واقعا قشنگ بود...
بردیا-نه بابا....خوش سلیقه ای....
از تعریفش خوشم اومد اما به روش نیاوردم .....سوار ماشین که شدم گوشیم زنگ زد پرهام بود..
-الو پرهام....
صداش میلرزید...
- زود بیا بیمارستان....
-چی شده؟ برای چی؟
-دریا...تصادف کرده...
گوشی از دستم افتاد ....بردیا گوشی رو برداشت
-الو....پرهام؟
-......
-باشه...الان میارمش....
..........................
اشکام صورتمو خیس کرده بود با دیدن پرهام رفتم سمتش....
-چی شده؟
چشماش خیس بود....
-دریا....تصادف کرده...
-چرا؟...... چه طوری؟....خاله کجاست؟
-دریا وایساده بودکنار خیابون دم در کافی شاپ..منو از تو ماشین دید....دریا رو به مامان نشون دادم و گفتم بره تا ماشینو پارک کنم بیام .....مامان داشت تصادف میکرد که دریا هلش داد اونورو خودش تصادف کرد.......
پرهام داشت گریه میکرد.....
-دکترا میگن ممکنه هیچوقت نتونه راه بره.....
-الان کجاست؟
-می خوان عملش کنن......
-خاله چی ؟....
-یه مقدار از سرش شکسته که دارن بخیش میزنن.....
تازه متوجه بردیا شدم.....رفتم سمتش
-تو عجله داشتی برو....من اینجا میمونم
-باشه...
از پرهامم خداحافظی کردو رفت
نمی دونم چرا....اما دلم می خواست پیشم میموند
2 ساعت از وقتی که دریا رو برده بودن اتاق عمل گذشته بود....
-وای پرهام بسه چقدر راه میری سر گیجه گرفتم،منم حال تورو دارم اما باید صبر کنیم...
-دریا هر جوری که باشه من دوسش دارم....چه بتونه راه بره چه نتونه
-من میرم پیش خاله حتما الان از خواب بیدار شده.....
وارد اتاق شدم خاله از خوب بیدار شده بود و داشت از پنجره بیرونو نگاه میکرد....
-سلام خاله،حالت چطوره؟

-من خوبم، دریا چه طوره؟

-هنوز عملش تموم نشده

-تقصیر من بود...اگه من..

-نه خاله،گریه نکنین تقصیر شما نبوده....

-چرا اگه من حواسم بود این اتفاق نمی افتاد...

-اینقدر ناراحت نباشین و استراحت کنین من میرم پیش پرهام...

-بی خبرم نزار...

پیشونیشو بوسیدمو اومدم بیرون......

رفتم نشستم سر جامو منتظر شدم...

************

پرهام-چی شد دکتر؟

-عمل خوب بوداما باید خوب ازش مراقبت بشه

دکتر رفت

رفتم پیشش نشستم...

-بهت که گفتم.....

-خودم ازش مراقبت میکنم...

-چطوری؟

-میارمش پیش خودمون

-چی؟

-مطمئن باش مادرم راضیه....در ضمن انتظار نداشته باش اجازه بدم برگرده پیش اون زن افریته!

-اشرفو میگی؟

-آره...باید یه فکری واسش اون بکنم تا دست از سر دریا برداره

رفتمو جریانو به خاله گفتم،اصلا انتظار نداشتم این حرفو بزنه :

-عروس گل خودمه مثل شیر مراقبشم!

-خاله حالتون خوبه؟

-چرا که نه خبر به این خوبی شنیدم...بگو بیارنش تو همین اتاق تخت کنار منم که خالیه...

-باشه

***********

دریا به هوش اومده بود،جریانو بهش گفتم:

-چی داری میگی؟....من چطور بیام تو اون خونه؟

-مطمئن باش پرهام نمی ذاره هیجا بری...

خاله:حال عروس گلم چطوره؟

دریا سرشو انداخت پایین و گفت:

-خوبم

خاله خندیدو گفت:

-من موندم این پرهام کجا رفت گفتم بره یه جعبه شیرینی بگیره

پرهام-سلام به همگی،پشت سر من چی میگفتین؟

خاله:چرا اینقدر طولش دادی؟

پرهام یه دست گل رز از پشتش آورد بیرون و دادش به دریا...

دریا که از خجالت سرخ شده بود گل رو گرفت...

پرهام-هنوز تموم نشده.......

یه حلقه خیلی خوشگل از جیبش آورد بیرون و انداخت دست دریا...

-این واسه اینه که بدونی فقط مال خودمی..

خاله-مبارکت باشه...عروس گلم

**************

یه هفته از عمل دریا میگذشت از بردیا خبری نبود عمه میگفت برای کارای شرکتش رفته فرانسه....... خاله همون روز مرخص شداز اون موقع یا من پیشش مونده بودم یا خاله....پرهامم وقتی میومد تا اون لحظه آخر ملاقات پیش دریا میموند......امروز قرار بود دریا رو ببیرم خونه....

دریا:من خیلی نگرانم

-نگران چی هستی؟تو پرهامو داری....خاله رو داری دیگه تنها نیستی تازه قراراه بیای پیش من.....

کمکش کردم لباساشو بپوشه و زیر بغلشو گرفتم تا وایسه .......هنوز نمی تونست راحت راه بره...

پرهام اومد تو و مارو دید

-این چه وضعیه؟

-چه وضعی؟!! داریم میایم دیگه....

-نمی بینی راحت نیست ؟من میرم یه ویلچر بیارم...

دریا-لازم نیست

-خیلیم لازمه و از در رفت بیرون

من:خودمونیما اما خیلی دوست داره!
خاله درو باز کردو در حالی که زیر بغل دریا رو گرفته بودم رفتیم تو...عمه و بابا نشسته بودن رو مبل و داشتن با هم حرف میزدن.....
عمه-سلام،این کیه؟
خاله-معرفی میکنم ....عروس گلم دریا..
بابا-عروست؟!!اینجا چه خبره؟
من-خوب دریا و پرهام همدیگه رو دیدنو از هم خوششون اومد و حالاهم....
عمه-بله دیگه بریدینو و دوختین...
پرهام-این چه حرفیه !
عمه رو به خاله گفت:
عجب عروسیه راه رفتنم بلد نیست!
نگای دریا کردم معلوم بود با زور خودشو نگه داشته تا گریه نکنه..
پرهام-با این که احترامتون برام واجبه اما اگه کسی از گل نازک تر به دریا بگه بد میبینه....در ضمن میتونه راه بره برای این که جون مادرمو نجات بده این اتفاق براش افتاد....
عمه-حالا چرا اومده اینجا کسو کار نداره؟
پرهام با صدای بلند گفت:نه نداره .....نه پدر نه مادر مشکلیه؟....نکنه شما می خواین باهاش ازدواج کنین؟که همش نظر میدین
عمه-خوبه دیگه دسه دختره ی بی کس و کارو گرفته برداشته آورده خونه....
پرهام-جرم که نکردم...فکر کنم شما فراموش کردین که نصف خونه به اسم مادر من...
تا عمه اومد جواب بده بابا گفت:
بسه دیگه.....وروبه خاله گفت:
باید باهات حرف بزنم..
عمه هم با عصبانیت بلند شد و رفت دریا رو تا نزدیکه پله ها بردم....
پرهام-صبر کن بالا رفتن براش سخته......ودریا بغل کردو برد بالا.......
دنبالشون رفتم...درو اتاقمو باز کردم و پرهام دریا رو گذاشت رو تخت....
پرهام-میشه تنهامون بزاریم؟
من-نخیر ،شما که هنوز محرم نیستین!
-نیست که تو و بردیا هستین؟
-ما فرق داریم!
-چه فرقی؟........بابا من می خوام دو دقیقه با همسر آیندم تنها حرف بزنم..
حس شیطنتم گل کرد
-راحت باش اینجا که کسی نیست!
اومد از بازوم گرفتو پرتم کرد بیرون....
تا اومدم دوباره برگردم تو درو قفل کرد.....
رفتمو کوبیدم به در...
-من نجاتت میدم دریا....مطمئن باش....الان میام ....و رفتم عقب تا خودمو بکوبونم به در تا مثلا درو باز کنم
همین جور که عقب عقب میرفتم خوردم به یه چیزی....
برگشتمو بردیا رو دیدم...
بردیا-علیک سلام
-سلام ندادی که جواب بدم!
-می بینم که هنوزم زبونت درازه!
-هر وقت مال تو کوتاه شد مال منم کوتاه میشه....
یادم اومد که باید درو باز میکردم...از همون جا با سرعت دویدمو خودمو کوبوندم به در...
_آی....دستم...
به اندازه کافی دستم درد گرفته بود صدای خنده ی بردیا هم بیشتر حرصمو در می آورد...
-مرض! به چی می خندی؟
در حالی که هنوزم داشت می خندید به سمت پله ها رفت که بره پایین.....
فکری مثل برق از سرم گذشت....خودمو بهش رسوندمو از پشت محکم بهش کوبیدم از همون بالا رو پله ها غلت خورد تا رسید پایین.......
از نرده ها سر خوردمو رفتم پیشش....در حالی که پایین پله ها نشسته بود داشت ناله میکرد....
واسش شکلک در آوردمو گفتم:
-ای وای ....عزیزم دردت گرفت....خوب به جهنم خواستی به من نخندی!
رفتم در اتاق بابا و گوشمو چسبوندم به در:
صدای خاله میومد....
-پرهام دوسش داره....منم موافق نبودم اما با کاری که دریا کرد می بینم که نمی تونم اجازه ندم....
بابا-خوب این دلیل نمیشه که بخوای اجازه بدی این دختره ی بی کس و کار با پرهام ازدواج کنه....میتونی وقتی خوب شد یه پولی بزاری کف دستشو بفرستیش بره!
-نه.....اگرم بخوام وجدانم اجازه نمیده...دختر بدیم نیست من به این ازدواج راضیم...
-اما....
-اما و اگر نداره.....پرهام تنها پسره منه اصلا دلم نمی خواد ناراحتیشو ببینم....
.....
آی...آی.....گوشم...گوشم....
بردیا-میدونستی فوضولارو میبرن جهنم!
-آی....آی.....تو...میدونی بسه!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
رمان، محصول عصر مدرن است؛ دوره اي که انسانها فرصت نوشتن و خواندن دارند و اين کار جز از طبقه اي که فرصت فراغتي براي کتابخواني دارد، برنمي آيد. در شرايط امروز ايران نيز ما با رمان نويسان و رمان خوانان بسياري مواجه هستيم؛ رقمي که بي اغراق هر روز بر تعدادش افزوده مي شود. شرط اصلي براي رمان نويسي اين است که فرد توانايي خواندن و نوشتن داشته باشد و بتواند آثار داستاني را بخواند و به دنبال آن، اثري خلق کند . شرط ديگر علاقه است و او بايد کار را با دقت و علاقه دنبال کند ایمیل مدیر وبلاگ : hasan_atashpange@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 139
  • بازدید ماه : 461
  • بازدید سال : 3,241
  • بازدید کلی : 34,720
  • کدهای اختصاصی