loading...
رمان های عاشقانه.بروز ترین سایت رمان
98ai بازدید : 69 چهارشنبه 04 دی 1392 نظرات (0)

23


از فردای اون روز بود که به کمک فرشته و به خواست خودم به زندگی‌ برمی گشتم. انگار نه انگار که من یه دختر تنها بودم... انگار نه انگار که فرخی توی زندگیم بوده... انگار نه انگار که بهاری در کار بوده... بر خلاف گذشته دلم می‌خواست درس بخونم و از موقعیت‌ها استفاده کنم.

98ai بازدید : 50 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

22


یعنی‌ همه چیز تموم شده بود؟ یعنی‌ فرخ من دیگه برنمی گشت؟ شاید این اولین باری بود که نمی تونستم روی خودم مسلط باشم و کنترلم رو از دست می دادم. روح بیچاره و عاشقم خودش رو به دیواره گوشتی و خونی جسمم می‌کوبید و می‌خواست بیرون بره تا به فرخ برسه. وقتی‌ به اون دورانی که هنوز فرخ رو نمی‌شناختم فکر می‌کردم، نمی تونستم به یاد بیارم که وقتی‌ نبود چطور زندگی‌ می‌کردم. فرخ همیشه حضور داشت... حالا که بیش تر به این موضوع نگاه می‌کردم می‌فهمیدم که فرخ همیشه کنارم بود... و من به وجود غیر موجودش عادت داشتم، اون هم بدون  این که بدونم فرخی در کار بوده... پس حالا باید چی‌ کار می کردم.

98ai بازدید : 56 دوشنبه 02 دی 1392 نظرات (0)

21

بعد از ظهر یه روز آفتابی با فرخ توی قبرستون بدون این که هیچ حرفی‌ بزنیم، قدم میزدیم. شاید این یه سکوت فلسفی‌ برای تفکر‌های شخصی‌ بود، شاید هم سکوتی بود که سعی‌ می کردیم اون رو بشکنیم اما موفق نمی‌شدیم. بالاخره بعد از چند دقیقه فرخ در حالی‌ که لبخند تلخی‌ روی لب داشت، گفت:

- همیشه آرزو داشتم با کسی‌ که خیلی‌ دوستش دارم تو یه جنگل انبوه و زیبا قدم بزنم...

- یه چیزی شبیه همون جنگل که گفتی‌ نباید اون جا باشم؟

98ai بازدید : 71 یکشنبه 01 دی 1392 نظرات (0)

20

با عجله فاصلهٔ بین ورودی قبرستون تا قطعه‌‌ بیست و سه رو طی‌ کردم. باور کردنی نبود که فرشته رو این همه راه به اینجا کشونده بودم. صدای قدمهای تندش رو میشنیدم و میدونستم از تعقیب من به تنگ اومده.

98ai بازدید : 189 جمعه 29 آذر 1392 نظرات (0)

15+16+17


شاید فرخ به این که فقط یه روح باشه عادت کرده بود و درست به همین علت تند تر از من قدم برمیداشت و جلو میرفت. اما من هنوز هم باور نمیکردم... به مردمی که بدون توجه به حضور من حرکت میکردن با تعجب نگاه می‌کردم. یعنی‌ حتی یه نفر هم منو نمیدید؟ تا به حال انقدر از قدم زدن توی تاریکی شب لذت نبرده و احساس امنیت نکرده بودم. این که یه زن باشی‌ و از پرسه زدن نترسی ... چه شب قشنگی‌

98ai بازدید : 101 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

13+14

خوابیدن توی اتاق دختر عموم مریم، منو یاد روزهایی مینداخت که انگار اصلا به من تعلق نداشتن. روی همون
تختی دراز کشیده بودم که ده سال پیش بعد از مرگ خونوادم دراز می‌کشیدم. فرق شیدای ده ساله با شیدای بیست ساله در چی‌ بود؟ فرقی‌ نبود... من همیشه تنها بودم و همیشه تشنهٔ محبت... ده سال پیش این نیاز رو در داشتن پدر، مادر و خونواده‌ای که نداشتم میدیدم و حالا منتظر یه محبت بیرونی بودم. درست روی همون نقطه قدیمی‌ بودم.

98ai بازدید : 67 چهارشنبه 27 آذر 1392 نظرات (0)

10+11+12


دیگه نمی‌فهمیدم که چطور سایه به سایهٔ اون مرد، روح، کالبد، یا حالا هر چی‌ که اسمشو میذاریم میرفتم.از جمعیتی که پشت سرمون متفرق می‌شدن حتی یه نفر هم متوجه رفتن من نشد. انقدر گیج بودم که حتی به خطری که ممکن بود در کمین باشه فکر نمیکردم. اونم با قدم‌های محکم جلو میرفت و مشخص بود که هدف خاصی‌ رو دنبال میکنه.

98ai بازدید : 64 دوشنبه 25 آذر 1392 نظرات (0)

5+6


من واقعا دیوونه نیستم... جدا دیدمش ... حاضرم قسم بخورم که یه جفت چشم سیاه و وحشی از توی آینه به من خیره شده بودن. اون مرد قد بلند کنارم ایستاده بود... اما همه چیز مثل یه مه‌ غلیظ و نامفهوم به نظر میومد... همه چیز به اندازهٔ یه چشم به هم زدن حتی کمتر از یه ثانیه اتفاق افتاد... قبل از این که پیام این اتفاق عجیب به مغزم برسه اون اونجا نبود.

98ai بازدید : 236 یکشنبه 24 آذر 1392 نظرات (0)

تازه به اجبار چند تا قرص خوابم برده بود که صدای زنگ منو از خوابی‌ که میرفت تا ناز بشه بیدار کرد. نگاهی‌ به ساعت انداختم... ۹ صبح بود. با بی‌ حوصلگی از جام بلند شدم و در آپارتمان رو باز کردم. طبق معمول اقای خلیلی بود که برای واحد‌های بالا مشتری آورده بود. با کج خلقی‌ سلام کردم که گفت:

- صبحتون بخیر خانم کیان... این خانم و آقا تازه ازدواج کردن و میخوان واحد‌های شما رو ببینن.
درباره ما
رمان، محصول عصر مدرن است؛ دوره اي که انسانها فرصت نوشتن و خواندن دارند و اين کار جز از طبقه اي که فرصت فراغتي براي کتابخواني دارد، برنمي آيد. در شرايط امروز ايران نيز ما با رمان نويسان و رمان خوانان بسياري مواجه هستيم؛ رقمي که بي اغراق هر روز بر تعدادش افزوده مي شود. شرط اصلي براي رمان نويسي اين است که فرد توانايي خواندن و نوشتن داشته باشد و بتواند آثار داستاني را بخواند و به دنبال آن، اثري خلق کند . شرط ديگر علاقه است و او بايد کار را با دقت و علاقه دنبال کند ایمیل مدیر وبلاگ : hasan_atashpange@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 171
  • بازدید ماه : 493
  • بازدید سال : 3,273
  • بازدید کلی : 34,752
  • کدهای اختصاصی